ده سال پس از فاجعه تروریستی ١١ سپتامبر
على جوادى
ده سال از آن فاجعه جانگداز میگذرد. در ١١ سپتامبر ۲۰۰١ تروریسم اسلامی یک فاجعه بی سابقه در زندگی بشریت معاصر را خلق کرد. جنایتی که زندگی همگان را در ابعاد چشمگیری سیاه کرد و منشاء عقبگردهای بسیاری در تاریخ معاصر شد. در آن روز چند هواپیمای مسافربری به مقصد نیویورک با تمامی انسانهای حاملش تبدیل به موشکها و بمبهای انفجاری شدند و دو برج بزرگ تجاری در نیویورک را هدف گرفتند. در یک لحظه چند صد تن از مسافرین عادی و بیگناه سوختند و تبدیل به خاکستر شدند و برجهای مرکز تجاری در مقابل چشمان ناباور جهان فروریخت و بیش از سه هزار نفر جان خود را از دست دادند. اما دامنه مرگ و کشتار به آنچه در ١١ سپتامبر صورت گرفت٬ محدود نماند .
١١ سپتامبر نقطه شروع یک سلسله جنایت در تاریخ دوران حاضر است. در این ده سال بر بشر معاصر چه گذشت؟ موقعیت جنگ تروریستها را چگونه باید تعریف کرد؟ جهان پس از این ده سال کجا ایستاده است؟ راه حل ما برای پایان دادن به وضعیت چیست؟
آغاز یک جنگ جهانی تروریستی
با فاجعه ١١ سپتامبر کلید یک جنگ خونین و جهانی جدید زده شد. نیروهایی عظیمی در مقابل هم و در مقابل بشر معاصر صف آرایی کردند. جنگی که سيمای جهان را تغییر داد. در یک سوی این جنگ جنبش ارتجاعی اسلامی سیاسی و نیروهای متعددش قرار گرفتند و در طرف دیگر بزرگترین ماشین نظامی و آدمکشی تاریخ یعنی میلیتاریسم آمریکا و اسرائیل و انگلستان و فرانسه و متحدین شان قرار گرفتند. تروریسم اسلامی و تروریسم دولتی در مقابل هم صف آرایی کردند. این رویداد شروع یک جنگ جهانی بود. هیچ نقطه و منطقه ای از اثرات این جنگ خونین مصون و ایمن نبود. اگر چه ابعاد کشته شدگان با تعداد کشته شدگان جنگهای اول و دوم جهانی قابل مقایسه نیست٬ اما کل مشقات و مصائبی که بر زندگی هر روزه مردم تحمیل کرده است بهیچوجه از کل مصائب جنگ های اول و دوم جهانی کمتر نبوده است. این جنگ قربانیانش مردم عادی ای بودند که هیچ نقشی در قرار گرفتن در تیررس این جدال خونین نداشتند. همه جا صحنه جنگ بود٬ همه کس قربانیان این جنگ. جنگ در افغانستان٬ جنگ در عراق در عین حال گوشه های کلاسیک این جنگ بودند. در این مدت هر نوع عقبگردی را بر مردم تحمیل کردند. به بهانه جدال با تروریسم آزادیهای سیاسی و عملی شهروندان را در مهد جهان به اصطلاح متمدن مورد تعرض قرار دادند. هر گونه بازداشتی بدون اعلام حکم مجاز شمرده شد. شکنجه رسما به یک امر عادی بمنظور اعتراف گیری در برخی از جوامع غربی از جمله آمریکا تبدیل شد. استراق سمع با یک حکم دو فوریتی در پارلمانهای دمکراسی به تصویب رسید و مجاز قلمداد شد. در پیشبرد این جنگ به افغانستان و عراق حمله کردند. رسما عراق را دهها سال به عقب برگرداندند و بیش از یک میلیون کشته و زخمی بجا گذاشتند. در طرف دیگر تروریسم اسلامی دست به یک سلسله آدمکشی ها زد که هر گوشه و کناری را نا امن کرد. چه تعداد بمب و عملیات انفجاری عابرین عادی را تکه تکه کرد! تاریخ این جنایت خونین را بعدا باید جمع آوری کرد .
در این دوره جنگ تروریستها به یک مولفه خونین و سیاه زندگی بشر معاصر تبدیل شد. تاثیرات این جدال عمیق و دیرپا هستند. این وضعیت بسیاری از کشمکشهای جاری را تحت الشعاع خود قرار داد و تغییرات جدی و تعیین کننده ای در صف بندی نیروها ایجاد کرد. هر چند که سوخت انفجاری این جدال بعضا تقلیل یافته است اما این جنگ کماکان ادامه دارد و اثرات مخرب آن هر روزه زندگیهای بسیاری را تباه میکند.
اهداف جنگ *
یک رکن این جدال خونین تعاریف و توجیهاتی است که هر کدام از دو قطب تروریستی جهان از اهداف خود ارائه میدهند. گفته اند که جنگ ادامه سیاست است. اما کدام سیاست؟ این جنگ مانند تمام جنگها بر سر قدرت و سهم بری از قدرت سیاسی است. اسلام سیاسی به مثابه یک نیروی دست راستی در پس تحولات سیاسی در خاورمیانه و در پس شکست جنبشهای ناسیونالیستی و پرو غربی در این گوشه از جهان به قدرت سیاسی در ایران چنگ انداخت. غرب که پایگاه خود در ایران را در حال از دست رفتن می دید به جک و جانوران اسلامی پر و بال داد. خصلت ضد کمونیستی و ضد آزادیخواهی این جریان کپک زده٬ آن ظرفیتی بود که غرب بدان نیاز داشت. جریانات اسلامی بر متن چنین شرایطی قدرت سیاسی در یک کشور مهم و تعیین کننده در منطقه را از آن خود کردند. با تحولات ایران اسلام سیاسی در موقعیت قدرت قرار گرفت. به یکباره عظیم ترین منابع مالی و انسانی در کنترل و اختیار این جنبش ارتجاعی قرار گرفت. بدنبال این تحولات گسترش سهم خواهی از قدرت سیاسی در سطح خاورمیانه در محور تحولات سیاسی این جوامع قرار گرفت. ١١ سپتامبر به این جدال خصلت جهانی داد و مساله جدال بر سر قدرت سیاسی را حتی به اروپا و آمریکا کشاند .
در طرف دیگر٬ تروریسم دولتی برای مقابله با سهم خواهی تروریسم اسلامی نیازمند یک چهارچوب قابل پسند بودند. "جنگ علیه تروریسم" آن چهارچوبی بود که از توجیهات تحرک میلیتاریستی دوران گذشته متفاوت بود. در این چهارچوب کشمکش علیه قطب مقابل با معیارهای "شمال و جنوب"٬ "پیشرفته و عقب مانده" و یا با معیارهای "نژادی و ملی" تعریف نمیشد. هر نیرویی میتوانست در قطب تروریسم دولتی قرار گیرد. این جدال به سرعت پس از جدال دو اردوی شرق و غرب در دوران جنگ سرد به محور تخاصمات جهانی تبدیل شد. غرب در دوران پس از جنگ سرد نیازمند یک چهارچوب ایدئولوژیک سیاسی برای تجدید تعریف سیمای جهان بود. افول موقعیت سیاسی و زوال اقتصادی آن در فردای جنگ سرد باید در اشکال دیگری جبران میشد. فاجعه ١١ سپتامبر بزرگترین امکانات را در اختیار این نیرو قرار داد. به یکباره فلسفه وجودی ماشین نظامی خود و متحدینش در ناتو معنا و تعریف دیگری یافت. مقابله تروریستی با تروریسم اسلامی در صدر دستور عمل این اردو قرار گرفت. اما اهداف اردوی غرب بسیار فراتر از مقابله با سهم خواهی جنبش اسلام سیاسی بود. بر مبنای این تقابل سیمای جهان را رقم زدند .
جنگ تروریستها – جنگ مذاهب؟
جدالهای پایدار همواره دارای چهارچوبهای فکری و سیاسی و ایدئولوژیک خود هستند. چهارچوبهایی که تداوم کشمکش را موجه میکنند و آن را در اذهان "حقانیت" می بخشند. جنگ تروریستها نیز از این قاعده مستثنی نیست. در این راستا علاوه بر توجیهات همیشگی ما شاهد تلاش برای قرار دادن دستگاه مذهب در محور این تخاصمات بوده ایم. دستگاه کلیسای مسیحیت از یک طرف و دستگاه مافیایی اسلام از طرف دیگر. برای جنبش اسلام سیاسی این تلاش و چهارچوب سیاسی امری داده شده و از پیش مفروض بود. اسلام سیاسی جنبشی مبتنی بر مذهب کثیف اسلام است. تلاش برای اسلامیزه کردن جوامع یکی از ارکان جنبش اسلام سیاسی در کنار هدف اصلی اش یعنی تصرف قدرت سیاسی است. اما در اردوی مقابل مذهب از چنین جایگاهی برخوردار نبود. غرب یک دوره کوتاه کردن دست کلیسا و مذهب از دولت را پشت سر دارد. جدایی کلیسا و مذهب از دولت واقعیتی است که برخی نیروهای دست راستی برای کم کردن این فاصله تلاش بسیاری بخرج میدهند. این تلاش بطور ویژه خود را در دو شکل نشان میدهد: تلاش جریانات دست راستی٬ بخصوص در آمریکا٬ که میکوشند به بعد مذهبی سیاست و رفتار اجتماعی شان دامنه بیشتری ببخشند و از طرف دیگر تلاشی است که از جانب خود دستگاه کلیسای مسیحیت بطور آشکار و پنهان صورت میگیرد. این تلاش را ما در دوران پایانی جنگ سرد بطور ویژه شاهد بودیم و نقش جان پاپ در پروژه مقابله با "امپراطوری شر" و سر به زمین کوبیدن و دعا در کنار ویلیام کیسی رئیس سابق سیا گوشه ای از این تقلای ارتجاعی است. در دوران اخیر نیز بطور ویژه ای شاهد این تلاش هستیم. انتخاب پاپ بندیکت که دارای سابقه فاشيستى و آنتی اسلامیستی است در عین حال گواهی بر این مدعاست. قرآن سوزی برخی از کشیشان مذهبی بخش دیگری از این تلاش عمومی است. حتی عملیات تروریستی اخیر در نروژ دارای چنین اهداف و زمینه هایی است. به همین اعتبار بی جهت نیست که بهمراه تشدید جنگ تروریستها ما شاهد تشدید جدال میان نیروها و همچنین دستگاه کثیف مذاهب رسمی هم هستیم. دلایل و زمینه های این تلاش تماما مادی و زمینی اند. نیروهای پرچمدار هر اردو نیازمند مذهب برای توجیه این جدال و جنگ خونین هستند. دستگاه مافیای کلیسا نیز برای مطرح بودن و رونق دادن به صنعت خود نیازمند حضور در جدالهای اصلی جامعه است. امروز کلیسای مسیحیت بقاء خود را مدیون موثر بودن بمثابه ابزاری خفه کننده و توجیه کننده و زهر آلود در کنار ارکان اصلی طبقه حاکمه در اردوی تروریسم دولتی است .
یک استنتاج سیاسی از این واقعیت این است که جدال بر علیه جنگ تروریستها نمیتواند و نباید محدود به جنبه نظامی و میلیتاریستی این تقابل گردد. اهداف سیاسی و ابزارهای متنوع سیاسی٬ ایدئولوژیک و مذهبی که بکار گرفته میشوند باید تماما نقد و افشاء شوند. هر درجه همسویی با دستگاه مذهب و یا چهارچوبهای مذهبی و سیاسی یک طرف بر عليه طرف مقابل یک سیاست ارتجاعی و بازی در زمین یک اردوی تروریستی است. **
موقعیت کنونی؟
این جنگ در طول دهسال گذشته دستخوش تغییر و تحولاتی چه در زمینه نظامی و چه در زمینه سیاسی و ایدئولوژیک شده است که جایگاه متفاوتی به آن در اذهان جامعه و همچنین در توازن قوای سیاسی در سطح جهان داده است. جنگ تروریستها که با حمله به طالبان آغاز شد و به سرعت به عراق کشیده شد٬ زمینه ها و عرصه های ویژه ای برای خودنمایی و قدرقدرتی میلیتاریسم آمریکا و متحدینش فراهم کرد. نوع جدیدی از "جنگ" شکل گرفت که کمتر به نیروی زمینی متکی بود. از آسمان٬ از ارتفاعی ۳۰ هزار پایی هر دوست و دشمنی و هر درجه مدنیت و ساختارهای یک جامعه را در هم کوبیدند. هزینه این میلیتاریسم را بر دوش بخشی از خود قربانیان این جدال خونین تحمیل کردند. هزینه نظامی جنگ عراق و افغانستان را مردم در آمریکا و اروپا در عین حال با از دست دادن درجه اى "رفاه" کسب شده و زدن جوانب معینی از بیمه درمان و بهداشت خود به اجبار می پردازند. هزینه این نمایش قدرت میلیتاریسم را با زدن سهم جامعه از رفاه تامین کردند .
این جنگها اکنون در فازهای آخر خود بسر میبرد. اگر چه به اهدافی دست پیدا کردند. طالبان سقوط کرد. صدام سقوط کرد. بن لادن کشته شد٬ اما اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی برنده جنگ در عراق بود. طالبان در افغانستان به بقای ارتجاعی خود ادامه داده و حتی بخشهایی از پاکستان را نیز به زیر سلطه خود در آورده است. تروریسم اسلامی کماکان یک نیروی جدی و مطرح در صحنه سیاست جهانی است. این نیرو در کشورهای اروپایی و آمریکای پر و بال خود را گسترانده است. در آنجا تغذیه میکند و بخشی از نیروی قربانیان خود را از نیروی انسانی و جوان این جوامع تامین میکند. بر مصائب و شکافهای افزایش یافته جوانان این جامعه٬ که بعضا در حاشیه نیز قرار گرفته اند٬ دست میگذارند و سرمایه گذاری میکنند. بطور خلاصه٬ اگر چه از شدت و حدت ابعاد نظامی جنگ تروریستها کاسته شده است. اما جهان کماکان شاهد تاثیرات مخرب این جدال است. بخشا با آن زندگی و بخشا مقابله میکند.
در بعد سیاسی اهداف واقعی این جدال کاملا روشن اند. گرد و غبارها به کناری رفته اند. اهداف سیاسی هر دو اردو در نزد توده های مردم افشاء و بعضا خنثی شده است. معلوم شد که "جنگ علیه ترور" قرار نیست زندگی را برای احدی امن کند. معلوم شد که قرار نیست جامعه ای "آزاد" شود و مردم از شر نیروهای اسلامیستی و یا تروریستی و میلیتاریستی خلاص شوند. معلوم شد که تروریسم در جهان دو قطب دارد. تروریسم دولتی و اسلامی. و شاید باید تروریسم غیر دولتی را که هر روزه از گوشه ای سر بلند میکند به این دو نیروی اصلی نیز اضافه کرد. معلوم شد که راه پیشروی بشر امروزی نه در پیروزی یک قطب بر قطب مقابل بلکه در درهم شکستن کل این تقابل قرار دارد. و این پروسه مدتی است که آغاز شده است. وزنی که این جدال و تخاصم اکنون در کل جامعه بشری ایفا میکند به درجات زیادی با توجه به تحولات خیره کننده دوران اخیر و خیزش توده های مردم در خاورمیانه و شمال آفریقا و همچنین در اسرائیل کم شده است. دنیا دیگر فقط صحنه جدال دو نیروی تروریستی نیست. نیروی سومی در میدان است که چشمها و اذهان را به سوی خود خیره کرده است.
کدام پایان؟ کدام نیروها؟
چگونه میتوان نقطه پایانی بر این جدال خونین گذاشت؟ کدام نیروها میتوانند بازیگر پایان بخشیدن به این جدال باشند؟ به این جنگ چگونه میتوان پایان داد و زمینه های آن را برچید؟ در پاسخ به محورهایی کلی باید اشاره کرد .
برای پایان بخشیدن به جنگ تروریستها باید سیاست میلیتاریستی دول غربی را در هم شکست. باید اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی را در مراکز اصلی اش بزیر کشید. و بالاخره باید با فقر و فلاکت و محرومیت در جوامع بسیاری مقابله کرد. شکست میلیتاریسم اردوی تروریسم دولتی اساسا یک شکست سیاسی میتواند باشد. اعتراضات توده های بشریت متمدن در مقابل این میلیتاریسم اصلی ترین اهرم است. در طرف مقابل نیز پاسخ اساسا سیاسی است. مهمترین حلقه ها در این اردو مساله موجودیت رژیم اسلامی٬ مساله فلسطین و مساله فقر و محرومیت عظیم موجود در جوامع اسلام زده است. برای درهم شکستن ستون فقرات اردوی اسلام سیاسی باید رژیم اسلامی را به زیر کشید و سرنگون کرد. باید مساله فلسطین را بطور عادلانه حل کرد. تشکیل کشور مستقل فلسطینی با حقوق کامل "کشوری" یک رکن دیگر نابودی جنبش اسلام سیاسی است. اما تا زمانیکه مردم این منطقه محروم و فقیرند٬ جریانات اسلامی میتوانند بر این فقر و محرومیت سرمایه گاری کنند٬ اگر چه به درجات بسیار کمتر.
اما کدام نیروها میتواند به این جدال خونین پایان دهد؟ این کار جنبش کمونیسم کارگری است. کار بشریت متمدن است. کار طبقه کارگر و مردم آزایخواه و برابری طلب است. کار نیروهایی است که کوچکترین منفعتی در هیچ کدام از دو سوی این تخاصم ندارند. به این اعتبار کلیه نیروهای ناسیونالیسم پرو غربی٬ کل جریانات ملی - اسلامی٬ کل جریانات "ضد امپریالیستی" که خود را در کنار اسلامیستها پیدا میکنند٬ به این دو قطب تعلق دارند. اما در نهایت باید به فاکتور مهم و تعیین کننده دیگری اشاره کرد: تحولات اخیر در خاورمیانه و اسرائیل و اروپا .
اعتراضات چشمگیر توده های مردم زحمتکش در "جهان عرب" اگر چه مستقیما در مقابله با دو قطب تروریستی نیست٬ اما توانسته است تاثیرات تعیین کننده ای بر این تخاصم بگذارد. این اعتراضات نه تنها منجر به حاشیه ای کردن این جدال خونین شده است٬ بلکه آلترناتیو و راه عملی برای مقالبه با این قدر قدرتی و فعال مایشائی را نیز نشان داده است. وظیفه در هم شکستن و پایان بخشیدن به این تخاصم کار این بشریت متمدن است. کار ماست .
* منصور حکمت تنها کسی است که در ارزیابی از این جنگ اهداف واقعی و سیاستهای حاکم بر این دو اردو را به درستی تببین کرد. سلسله مقالاتی که به دنبال فاجعه ١١ سپتامبر نگاشت در زمره مهمترین ارزیابی های سیاسی از قطب بندیهای سیاسی جهان پس از جنگ سرد است. مطالعه دقیق این اسناد را به خوانندگان نشریه عمیقا توصیه میکنم. این مقالات در سایت حزب اتحاد کمونیسم کارگری و همچنین در سایتهای منصور حکمت قابل دسترسی اند .
** پروژه "اکس مسلم" در عین حال دارای چنین خصوصیتی است. اکس مسلم صرفا یک پروژه برای ترک مذهب کثیف اسلام نبود و نیست. یک پروژه سیاسی اردوی تروریسم دولتی در تقابل با دستگاه مذهب اردوی متخاصم است. اکس مسلم پروژه یک عده افراد اسلام زده بخت برگشته نبود که بر ابعاد و محتوای ضد انسانی و خرافی و ارتجاعی اسلام واقف شده و ظرفی برای علنی کردن این گرایش در اروپا ایجاد کرده اند. پروژه ای بود که به دست یک عده که دهها سال است مسلمان نبودند دادند. افرادی که اتفاقا عمدتا "کمونیست" بودند. کسانی که با به دست گرفتن این پروژه بجای اینکه منشاء آگاهی و نقد ضد اسلامی باشند٬ خود در درجه اول هویت "کمونیستی" خود را قربانی کردند و "اکس کمونیست" شدند. کارنامه عملی اکس مسلم دقیقا چنین نقل و انتقال سیاسی را نشان میدهد. اما هدف سیاسی پروژه اکس مسلم را باید در راستای ایجاد ابزاری در مقابله با اردوی تروریسم اسلامی دید و ارزیابی کرد.